1 ایام چو بست کهربا بر دستت بی جرم بریخت خون ما بر دستت
2 سلطان غمت خنجر خود سوهان زد تا کشته شود چو من گدا بردستت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای رفته رونق از گل روی تو باغ را نزهت نبوده بی رخ تو باغ و راغ را
2 هر سال شهر را ز رخت در چهار فصل آن زیب و زینت است کزا شکوفه باغ را
1 روزی آن روی چو خورشید و بر و خال چو شب دیدم و عشق مرا با تو همین بود سبب
2 زین پس از پیش تو کوته نکنم دست نیاز زین پس از کوی تو بیرون ننهم پای طلب
1 دل درو بند که دلدارت اوست ره او رو که بره یارت اوست
2 کار اگر بهر دل دوست کنی بی گمان عاقبت کارت اوست
1 هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد
2 وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به