1 ای امل آواره فرصت را چه رسوا کردهای نوحه کن در یاد امروزی که فردا کردهای
2 حسن مطلق را مقید تا کجا خواهی شناخت آه از آن یوسف که در چاهش تماشا کردهای
1 به خاک تیره آخر خودسریها میبرد ما را چو آتشگردنافرازی ته پا میبرد ما را
2 غبار حسرت ما هیچ ننشست اززمینگیری کههرکس میرود چونسایه از جامیبرد مارا
1 نگاه وحشی لیلی چه افسونکرد صحرا را کهنقش پای آهو چشممجنونکرد صحرارا
2 دل از داغ محبتگر به این دیوانگی بالد همانیکلالهخواهدطشتپرخونکردصحرارا
1 یک آه سرد نیم شبی ازجگربرآ سرکوب پرفشانی چندین سحر برآ
2 با نشئهٔ حلاوت درد آشنا نهای چون نی به ناله پیچ وسراپا شکربرآ
1 در عالمیکه با خود رنگی نبود ما را بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را
2 مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی خورشید التفاتش از ما زدود ما را