1 پیوسته مرا همی نمایی بیداد وانگاه ز من چشم همی داری داد
2 تو پنداری که با تو من باشم شاد زین دستخوشی منت که آگاهی داد
1 آشتی کردم با دوست پس از جنگ دراز هم بدان شرط که بامن نکند دیگر ناز
2 زانچه کرده ست پشیمان شد و عذر همه خواست عذر پذرفتم و دل در کف او دادم باز
1 همی تا خسرو غازی خداوند جهان باشد جهان چون ملکش آبادان و چون بختش جوان باشد
2 چنان باشد جهان همواره تا شاه اندران باشد ازیرا کو فرشته ست و فرشته در جنان باشد
1 مجلس بساز ای بهار پدرام واندر فکن می به یکمنی جام
2 همرنگ رخسار خویش گردان جام بلورینه از می خام