- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گرچه صد بارم برانند از برت بر نمیدارم سر از خاک درت
2 تا ابد منظور جانی، زانکه دل در ازل کرد این نظر بر منظرت
3 زاهد از سر تو ز آن رو غافلست کو نمیبیند به محراب اندرت
4 هر صباحی تازه گردد جان ما از نسیم طرهٔ جان پرورت
5 همچو جان وصل تو ما را در خورست گر چه جان ما نباشد در خورت
6 هر چه بود اندر سر کار تو شد خود به چیزی در نمیآید سرت
7 شیر گیران پلنگ انداز را کرد عاجز پنجهٔ زور آورت
8 بر نگیرد سر ز خط امر تو هر که شد چون اوحدی فرمان برت