- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر چه عذر بسی بود روزگار نبود چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود
2 خدای را بستودم، که کردگار من است زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود
3 همه به تنبل و بند است بازگشتن او شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود
4 بنفشههای طری خیل خیل بر سر کرد چو آتشی که به گوگرد بردوید کبود
5 بیار و هان بده آن آفتاب کش بخوری ز لب فرو شود و از رخان برآید زود