اگر چه عذر بسی از رودکی سمرقندی قصیده-قطعه 44

رودکی سمرقندی

آثار رودکی سمرقندی

رودکی سمرقندی

اگر چه عذر بسی بود روزگار نبود

1 اگر چه عذر بسی بود روزگار نبود چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود

2 خدای را بستودم، که کردگار من است زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود

3 همه به تنبل و بند است بازگشتن او شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود

4 بنفشه‌های طری خیل خیل بر سر کرد چو آتشی که به گوگرد بردوید کبود

5 بیار و هان بده آن آفتاب کش بخوری ز لب فرو شود و از رخان برآید زود

عکس نوشته
کامنت
comment