-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر چند شیر بیشه و خورشیدطلعتی بر گرد حوض گردی و در حوض درفتی
2 اسپت بیاورند که چالاک فارسی شربت بیاورند که مخمور شربتی
3 بی خواب و بیقراری شبهای تا به روز خواب تو بخت بست که بسته سعادتی
4 از پای درفتادی و از دست رفتهای بی دست و پای باش چه دربند آلتی
5 بی دست و پا چو گوی به میدان حق بپوی میدان از آن توست به چوگان تو بابتی
6 ای رو به قبله من و الحمدخوان من میخوانمت به خویش که تو پنج آیتی
7 ای عقل جان بباز چرا جان به شیشهای وی جان بیار باده چرا بیمروتی
8 رو کان مشک باش که بس پاک نافهای رو جمله سود باش که فرخ تجارتی
9 بر مغز من برآی که چون می مفرحی در چشم من درآی که نور بصارتی
10 در مغزها نگنجی بس بیکرانهای در جسمها نگنجی ز ایشان زیادتی
11 ای دف زخم خواره چه مظلوم و صابری وی نای رازگوی چه صاحب کرامتی
12 خامش مساز بیت که مهمان بیت تو در بیتها نگنجد چه در عمارتی
13 چون غنچه لب ببند و چو گل بیدو لب بخند تا هیچ کس نداند کاندر چه نعمتی
14 ای شاه شاد مفخر تبریز شمس دین تبلیغ راز کن که تو اهل سفارتی