1 اگرچه یار تواند به سوی خسته نظر ز روی لطف فکندن ولی نمی فکند
2 چرا همیشه دل دشمنان کند خرم چرا مدام دل دوستان خود شکند
3 مکن مکن که ز باغ دل وفاداران کسی درخت محبّت ز بیخ برنکند
1 گرچه کردی تو به یک بار فراموش مرا نرود یاد تو از خاطر مدهوش مرا
2 از خدا دولت وصلت به دعا می خواهم تا کشی رغم بداندیش در آغوش مرا
1 ای ز امر کن فکانت گشته پیدا کاینات ذات بی چون تو را ترک صفت عین صفات
2 با کمال قدرتت کار دو گیتی بی محل با ثبات ملکتت ملک دو عالم بی ثبات
1 آتشی از رخ چرا افکنده ای در جان ما همچو زلفت ای صنم بشکسته ای پیمان ما
2 سر فدای راه عشقت کرده بودم لاجرم در غم هجران تو بر باد شد سامان ما