1 هرچند که بار آن شترها شکر است آن اشتر مست چشم او خود دگر است
2 چشمش مست است و او ز چشمش بتر است او از مستی ز چشم خود بیخبر است
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ناگاه بروئید یکی شاخ نبات ناگاه بجوشید چنین آب حیات
2 ناگاه روان شد ز شهنشه صدقات شادی روان مصطفی را صلوات
1 به جان تو که از این دلشده کرانه مکن بساز با من مسکین و عزم خانه مکن
2 بهانهها بمیندیش و عذر را بگذار مرا مگیر ز بالا و خشک شانه مکن
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به