- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گرچه از سامان حیرانی نظر درویش نیست جلوه بسیار است دل را یک تماشا بیش نیست
2 سیر کردم عالم الفت خوشا بیگانگی هجر و وصل دوستان خواب و خیالی بیش نیست
3 نکهت گلدسته قسمت نمی سازد به کام هیچ اگر نبود کسی را در جهان درویش نیست
4 هر میی دارد خماری گرچه صاف حیرت است کامجویان کامجویان نوشها بی نیش نیست
5 رفتگان بیهوده از گردون شکایت کرده اند خانمان برهم زنی چون عشق کافر کیش نیست
6 لب اگر بر هم زنی مجنون جوابت می دهد تا عدم از ملک هستی راه حرفی بیش نیست
7 گشت معلومم نگاهش هرزه گردی کرده است هیچکس در پیش چشمش چون تغافل کیش نیست
8 سینه صافم گشته ام در کوچه دلها اسیر هیچکس را دشمنی بدخواه تر از خویش نیست