1 اگر چه صدر فخرالدّین کریمست که کمتر بخششش صد گنج باشد
2 ولیکن تا بنزد او رسیدن ز دربانش مرا صد رنج باشد
3 بجز در شهر ری جایی ندیدم کریمی را که در بان پنج باشد
1 رخ خوبت به قمر می ماند ذوق لعلت به شکر می ماند
2 عقل با این همه دانایی خویش چون ترا بیند در می ماند
1 از تو جز درد دل و خون جگر حاصل نیست چه کنم جان؟ چو جزین هیچ دگر حاصل نیست
2 بر نبندد ز میان تو کمر طرفی، از آنک در میان خود بجز از طرف کمر حاصل نیست
1 بس شگرفست کار و بار لبت بس عزیزست روزگار لبت
2 ای بسا جان و دل که چون زلفت بر عم افتند روزبار لبت