1 اگر چه صدر فخرالدّین کریمست که کمتر بخششش صد گنج باشد
2 ولیکن تا بنزد او رسیدن ز دربانش مرا صد رنج باشد
3 بجز در شهر ری جایی ندیدم کریمی را که در بان پنج باشد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نگار دل سیاهم لاله رنگیست چو غنچه بسته طبعی، چشم تنگیست
2 چو بیماریست چشم نا توانش که بر دوشش ز غمزه نیم لنگیست
1 اومید آدمی بوصالت نمی رسد اندیشۀ خرد بکمالت نمی رسد
2 می گفت دل حدیث وصال تو ، عقل گفت: خاموش، این حدیث محالت نمی رسد
1 دلبرم سوی سفر خواهد شد کا رمن زیر و زبر خواهد شد
2 دل خون گشته ام اندر پی او از ره دیده بدر خواهد شد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به