- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گرچه از بهر کسی جان نتوان داد ز دست چیست جان کز پی جانان نتوان داد ز دست
2 ای گلستان وفا خار جفا لازم تست از پی خار گلستان نتوان داد ز دست
3 همچو تو دوست مرا دست بدشواری داد چون بدست آمدی آسان نتوان داد ز دست
4 گرچه آن زلف پریشانی دلراست سبب آن سر زلف پریشان نتوان داد ز دست
5 دی یکی گفت برو ترک غم عشق بگو بچنان وسوسه ایمان نتوان داد ز دست
6 خاک کوی تو بملک دو جهان نفروشم گوهر قیمتی ارزان نتوان داد ز دست
7 جای موری که مرا دست دهد بر در تو بهمه ملک سلیمان نتوان داد ز دست
8 محنتت را که گدایانش چو نعمت بخورند بهمه دولت سلطان نتوان داد ز دست
9 سیف فرغانی اگر چند توانگر باشی بر درش جای گدایان نتوان داد ز دست