1 مسلمان گرچه بی خیل و سپاهی است ضمیر او ضمیر پادشاهی است
2 اگر او را مقامش باز بخشند جمال او جلال بی پناهی است
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دل من رازدان جسم و جان است نپنداری اجل بر من گران است
2 چه غم گر یک جهان گم شد ز چشمم هنوز اندر ضمیرم صد جهان است
1 شبی زار نالید ابر بهار که این زندگی گریهٔ پیهم است
2 درخشید برق سبک سیر و گفت خطا کرده ئی خندهٔ یکدم است
1 دلت می لرزد از اندیشهٔ مرگ ز بیمش زرد مانند زریری
2 به خود باز آ خودی را پخته تر گیر اگر گیری ، پس از مردن نمیری
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به