-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر چه جز ذکرت نمیگنجد حدیثی در زبان چون نگینم جای نام توست خالیبر زبان
2 درد عشق و ساز مستوری زهی فکر محال خار پا چون آتش اینجا میکشد از سر زبان
3 مزرع اهل سخن شایستهٔ آفات نیست رشحهٔ معنی نبندد ننگ خشکی بر زبان
4 نغمهٔ من اضطراب ایجاد ساز عالمیست عمرها شد چون سخنپر میزنم در پر زبان
5 بگذر از لاف سخن پروازها پیداست چیست در قفس تاکی تپد ای بیخبر یک هر زبان
6 تا فنا صورت نبندد زندگی بیلاف نیست شعله دزدیدن ندارد جز به خاکستر زبان
7 غیر خون آبی ندارد ساغر جانکاه ظلم گر همه ازکام بیرون افکند خنجر زبان
8 تا به رنگ خانهٔ چشم ایمن از آفت شوی بهکه باشد همچو مژگانت برون در زبان
9 لب گشودن داشت آغوش وداع عافیت چون دهان پسته بستم راه جنبش بر زبان
10 عجرما بیدلبه تقریری دگرمحتاج نیست موج در عرض شکست خود بود یکسر زبان