اگر چه هست مرا بیتو داغ بر سر داغ از کلیم غزل 412

کلیم

کلیم

کلیم

اگر چه هست مرا بیتو داغ بر سر داغ

1 اگر چه هست مرا بیتو داغ بر سر داغ زنم ز ناخن هر لحظه حلقه بر در داغ

2 نشسته بر سر بالین من بدلسوزی رفیق در شب غم چون فتیله بر سر داغ

3 چنان نگار شد از نیش غمزه ات مرهم که تا بحشر نخیزد ز روی بستر داغ

4 ستاره سوخته ای همچو من ندارد عشق که هست کوکب بخت سیاهم اختر داغ

5 تو چون بجلوه در آئی برای دفع گزند سپند آبله سوزد دلم بر اخگر داغ

6 درون سینه غم او بمجلس آرائی است صراحی دل پر خون گواه ساغر داغ

7 کلیم سوخته را وقف شد که بردارند ز روی بستر تب چون سیاهی از سر داغ

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر