- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر چه بسی نشستم در نار تا به گردن اکنون در آب وصلم با یار تا به گردن
2 گفتم که تا به گردن در لطفهات غرقم قانع نگشت از من دلدار تا به گردن
3 گفتا که سر قدم کن تا قعر عشق میرو زیرا که راست ناید این کار تا به گردن
4 گفتم سر من ای جان نعلین توست لیکن قانع شو ای دو دیده این بار تا به گردن
5 گفتا تو کم ز خاری کز انتظار گلها در خاک بود نه مه آن خار تا به گردن
6 گفتم که خار چه بود کز بهر گلستانت در خون چو گل نشستم بسیار تا به گردن
7 گفتا به عشق رستی از عالم کشاکش کان جا همیکشیدی بیگار تا به گردن
8 رستی ز عالم اما از خویشتن نرستی عار است هستی تو وین عار تا به گردن
9 عیاروار کم نه تو دام و حیله کم کن در دام خویش ماند عیار تا به گردن
10 دامی است دام دنیا کز وی شهان و شیران ماندند چون سگ اندر مردار تا به گردن
11 دامی است طرفهتر زین کز وی فتاده بینی بیعقل تا به کعب و هشیار تا به گردن
12 بس کن ز گفتن آخر کان دم بود بریده کز تاسه نبود آخر گفتار تا به گردن