- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گرچه طور رندی و بدنامی از حد میبرم کافرم گر شمهای از حال خود بد میبرم
2 هر زمان سنگ جفایی بر سفالم میخورد کوه کوه درد زین طاق زبرجد میبرم
3 هیچ کس آگه نشد از آتش پنهان من میروم زین خاکدان وین داغ با خود میبرم
4 نیش میگردد اگر بر نوش میبندم امید نی شود گر دست نزدیک تبرزد میبرم
5 من که میخواهم که با معشوق مجلس می خورم سیم و زر سهل است گر سر نیز باید میبرم
6 آب حیوان در دهان میآیدم از عین لطف بر زبان چون نام آن سرو سهیقد میبرم
7 محو بادا هستیم در سایهٔ آن آفتاب کز فروغ صحبتش عمر مخلد میبرم
8 گرچه نو نو درد میبینم ز زخم تیغ عشق از علاجش هر زمان درد مجدد میبرم
9 از برای آنکه همت بر غزالی بستهام چون فغانی صد ستم از دست هر دد میبرم