1 گرچه دانم ز اشک خون باران من لاله خواهد رست از بستان من
1 میی کز وی بنای شادمانی ها به جا باشد که گوید توبه از وی خاصه فصل گل روا باشد
2 دلم را غرق در دریای خون کردی نمی گویی که شاید کشتی ما را خدایی ناخدا باشد
1 از کوی نیک نامی باید قدم کشیدن یا خط عاشقی را بر سر قلم کشیدن
2 گر او جفا پسندد بر عاشقان مسکین ما نیز می پسندیم از وی ستم کشیدن
1 ما ندیدیم به جز چشم تو خونخوار دگر هر نفس در پی آزار دلِ زار دگر
2 گر بریزد همه غمهای جهان بر سر ما ما نخواهیم به جز عشق تو غمخوار دگر