1 گرچه دانم ز اشک خون باران من لاله خواهد رست از بستان من
1 ساقیا خیز که من نیز برآن برخیزم که به جامی ز سر جان و جهان برخیزم
2 خرم آنروز که دیوانه وش اندر طلبت با دو صد سلسله از اشک روان برخیزم
1 به کامم زهر شد تریاق هستی به مِی ساقی بشوی اوراق هستی
2 نبود ار نیستی پایان هر هست نگشتی هیچ کس مشتاق هستی
1 گر خورم گرداب سان دریای آب باز ننشیند دلم از التهاب
2 سخت دلتنگم بگو مطرب سرود سخت مخمورم بده ساقی شراب