گرچه جان می دهم از آرزوی از سیف فرغانی غزل 306

سیف فرغانی

آثار سیف فرغانی

سیف فرغانی

گرچه جان می دهم از آرزوی دیدارش

1 گرچه جان می دهم از آرزوی دیدارش جان نو داد بمن صورت معنی دارش

2 بنگر آن دایره روی و برو نقطه خال دست تقدیر بصد لطف زده پرگارش

3 بوستانیست که قدر شکر و گل بشکست ناردان لب و رخساره چون گلنارش

4 ملک خسرو برود در هوس بندگیش آب شیرین ببرد لعل شکر گفتارش

5 نقد جان رفت درین کار خریدارش را برو ای حسن و دگر تیز مکن بازارش

6 از پی نصرت سلطان جمالش جمعست لشکر حسن بزیر علم دستارش

7 تا غم تلخ گوارش نخوری یکچندی کام شیرین نکنی از لب شکربارش

8 عشق دردیست که چون کرد کسی را بیمار گر بمیرد نخوهد صحت خود بیمارش

9 لوح ما از قلم دوست نه آن نقش گرفت کآب بر وی گذرد محو کند آثارش

10 آنچه داری بکف و آنچه نداری جز دوست گر نیاید مطلب ور برود بگذارش

11 سیف فرغانی نزدیک همه زنده دلان مرده یی باشی اگر جان ندهی در کارش

عکس نوشته
کامنت
comment