-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر چه در پای هوی و هوست میمیرم دسترس نیست که روزی سر زلفت گیرم
2 گر تو پای دل دیوانهٔ ما خواهی بست هم به زلف تو، که دیوانهٔ آن زنجیرم
3 کشتن ما چو به تیغ هوسی خواهد بود هم به شمشیر تو روزی به شهادت میرم
4 صد گریبان بدریدیم ز شوق تو و نیست قوت آن که گریبان مرادی گیرم
5 صوفیان را خبر از عشق جوانی چون نیست در گمانند که: من نیز مریدی پیرم
6 گر سری در سر او رفت چه چیزست هنوز؟ بسر دوست، که مستوجب صد تشویرم
7 اوحدی پند لطیفست و نصیحت، لیکن با حریفان ، عجب، ار پند کسی بپذیرم!