اگرچه زشت نماید از بابافغانی شیرازی غزل 139

بابافغانی شیرازی

آثار بابافغانی شیرازی

بابافغانی شیرازی

اگرچه زشت نماید بدوستان ستم دوست

1 اگرچه زشت نماید بدوستان ستم دوست جفا کشیم و برویش نیاوریم که نیکوست

2 بمکتب ستم او دلم ز وسوسه ی عقل چو طفل عربده جو پهلوی خلیفه ی بدخوست

3 دل ضعیف چه زحمت برد بنزد طبیبان چو هم ملاحظه ی صبر او معالجه ی اوست

4 ز سحر نافه ی زلف تو آتشیست درین دل که گر بشیر در اویزد از جنون بدرد پوست

5 ترنج غبغش آخر به دست بخت من افتد بکوشم و بکفش اورم که سیب سخنگوست

6 ز گریه نرگس من شد سپید و یاسمنم زرد دلم هنوز هواخواه نوخطان پریروست

7 سفال صبر شو ایدل که آن نهال ملاحت به آب دیده در آید اگر چه آن طرف جوست

8 هزار سلسله ی بافته بمذهب عشاق نه همچو طاقیه ی پرده و کلاله ی خوشبوست

9 گلی که تربیت از بلبلی نیافت فغانی اگر ز چشمه ی خورشید آب خورده که خودروست

عکس نوشته
کامنت
comment