- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر چه یافت رامین مرزبانی به درگاه برادر پهلوانی
2 دلش بی ویس با فرمان و شاهی به سختی بود چود بی آب ماهی
3 بگشت او گرد مرز پادشایی گرفته رای فرمانش روایی
4 به هر شهری و هر جایی گذر کرد بدان را از جهان زیر و زبر کرد
5 چنان بی بیم و ایمن کرد گرگان که میشان را شبان بودند گرگان
6 عقاب و باز بُد در حد ساری رفیق و جفت کبگ کوهساری
7 ز بس بی خوردن و خوشی در آمل تو گفتی بودش آب رودها مل
8 ز داد او همه مردم به کامش نشسته روز و شب با عیش و رامش
9 ز بیم تیغ او در مرز گوراب همی با شیر بیشه خورد گور آب
10 نشسته با سپاهی در سپاهان که بود از مرزها بهتر سپاهان
11 ز گرگان تا ری و اهواز و بغداد بگسترده بساط رامش و داد
12 جهان چون خفته آسوده ز سختی همه کس شادمان از نیکبختی
13 زمانه از نیاز آزاد گشته ولایت چون نهشت آباد گشته
14 حسودان از جهان دل بر گرفته درختان از سعادت بر گرفته
15 گرفته روز و شب دست سران جام به چنگ آورده دولت را سرانجام
16 چو رامین گرد مرز خویش بر گشت چنان مآمد که بر گوراب بگذشت
17 سر افرازان چو شاپور و رفیدا در آن کشور به نام نیک پیدا
18 یکایک ساختندش میهمانی ستوده بزمهای خسروانی
19 سحر گاهانهمه به شکار رفتند به گاه نیم روزان می گرفتند
20 گهی در صید گه با تیر و خنجر گهی در بزمگه با رود و ساغر
21 گهی شیران گرفتند از نیستان کهی جام نبید اندر گلستان
22 بدین خوبی که گفتم روزگاری بسر بردند در عیش و شکاری
23 دل رامین به هشیاری و مستی چو ناز آگنده بود از درد و سستی
24 گر او تیری به نخچیری فگندی هوای دل برو تیری فگندی
25 به شب کز دوستان تنها بماندی ز خون دیدگان دریا براندی
26 بدین سان بود حالش تا یکی روز به ره بر دید خورشید دل افروز
27 نگاری نوبهاری غمگساری ستمگاری به دل بردن سواری
28 به خوبی پادشایی دل ربایی به بوسه جان فزایی دلگشایی
29 به دو رخ بوستانی گلستانی میان گلستان شکر ستانی
30 دو زلفش خوانده نقش هر گسونی گرفته تاب هر جیمی و نونی
31 لبش گشته شفای هر گزندی ببرده آب هر شهدی و قندی
32 دهان تنگ چون میمی عقیقین درو دندان بسان وین سیمین
33 به چشم آورده تیر افگن ز ابخاز به زلف آورده جراره ز اهواز
34 رخانش تخت دیباهای ششتر لبانش تنگ شکرهای عسکر
35 یکی چون گل که بر وی مشک بیزد یکی چون در که در وی باده ریزد
36 زره را در میان پروین فگنده کمان را توزهء مشکین فگنده
37 یکی بر سنبلش گشته زره گر یکی بر نرگسش گشته کمان ور
38 رهی گشته دلش را سنگ و فولاد چنان چون قداو را سرو و شمشاد
39 رخش را نام شد گلنار بربر دو زلفش را لقب زنجیر دلبر
40 یکی را چشمهء نوش آب داده یکی را دست فتنه تاب داده
41 ز برف و شیر و خون و می راخانی ز قند و نوش و شهد و در دهانی
42 یکی را بر کران مشکین جراره یکی را بر میان رخشان ستاره
43 نهفته در قصب اندام چون سیم چو اندر آب روشن ماهی شیم
44 به سر بر افسری از مشک و عنبر فرازش افسری از زر و گوهر
45 فرو هشته ز سر تا پای گیسوی به بوی مشک و رنگ جان جادوی
46 چنان آویخته شب از شباهنگ و یا از مشک بر مه بسته اورنگ
47 بنا گوشش چو دیبای پر از گل طرازی کرده بر دیبا ز سنبل
48 برین سان تن گدازی دل نوازی خوش آوازی سرافرازی بنازی
49 چو باغی از مه و پروین بهارش بهاری از گل و سوسن نگارش
50 نگاری بود بنگاریده دادار بت ارایش نگاریده دگر بار
51 تنش دیبا و در پوشیده دیبا رخش زیبا و بنگاریده زیبا
52 ز پس زیور جو گنجی پر ز زیور ز بس گوهر چو کانی پر ز گوهر
53 همی باریدش از مر غول عنبر چنان کز نقش جامه در و گوهر
54 به یک فرسنگ او را روشنایی همی شد با نسیم آشنایی
55 مهش از تاج و مهر از روی تابان سهیل از گردن و پروین ز دندان
56 ز خوشی همچو شاهی و جوانی ز شیرینی چو کام و زندگانی
57 ز خوبی همچو باغ نوبهاری ز گُشی چون گوزن مرغزاری
58 ز خوبان گرد او هشتاد دلبر بتان چین و روم و هند و بربر
59 همه گردش چو گرد سرو نسرین همه پیشش چو پیش ماه پروین
60 چو رامین دید آن سرو روان را بت با جان و ماه با روان را
61 تو گفتی دید خورشید جهان تاب که از دیدار او چشمش گرفت آب
62 دو پایش سست شد خیره فرومند ز سستی تیرها از دست بفشاند
63 نبودش دیده را دیدار باور که بت بیند همی یا ماه یا خور
64 بهشتست این که دیدم یا بهارست بهشتی حور یا چینی نگارست
65 به باغ دلبری آزاده سروست به دشت خرمی نازان تذروست
66 بتان چون لشکرند او شاه ایشان ویا چون اخترند او ماه ایشان
67 درین آندیشه بود آزاده رامین که آمد نزد او آن سرو سیمین
68 تو گفتی بود دیرین دوستدارش فراز آمد گرفت اندر کنارش
69 بدو گفت ای جهان را نامور شاه ز تو چون ماه روشن کشور ماه
70 شب آمد تو به نزد ما فرود آی غمین گشتی یکی ساعت بیاسای
71 ز ما بپذیر یک شب میهمانی که داریمت به ناز و شادمانی
72 می گلگونت ارم روشن و خوش که دارد بوی مشک و رنگ آتش
73 ز بیشه شنبلید آرمت خود روی بنفشه آرمت همچون تو خوش بوی
74 ز بیشه مرغ و دُراخ بهاری ز کوه آرمت کبگ کوهساری
75 ز باغ آرم گل و آزاده سوسن کنم مجلس چو دیبای ملون
76 گرامی دارمت چون جان شیرین که خود میهمان داریم چونین
77 جهان افروز رامین گفت ای ماه مرا از نام و از گوهر کن آگاه
78 به گوراب از کدامین تخم زادی تن سیمین بداری یا ندادی
79 چه نامی وز کدامین جایگاهی مرا خواهی به جفتی یا نخواهی
80 اگر با تو کسی پیوند جوید ازو مادرت کاوین چند جوید
81 لب شیرین تو پر شهد و قندست نگویی تا ازان قندی به چندست
82 اگر قند ترا باشد بها جان به چان تو که باشد سخت ارزان
83 جوابش داد خورشید سخن گوی سروش دلکش آن حور پری روی
84 نه آنم من که پوشیدست نامم کسی را گفت باید من کدامم
85 که مهر از هیچ کس پنهان نماند همه کس مهر تابان را بداند
86 مرا مامک گهر بابا رفیدا درین کشور به نام نیک پیدا
87 مرا فرخ برادر مرزبانست که آذربایگان را پهلوانست
88 مرا مادر به زیر گل بزادست گل خوشبوی نام من نهادست
89 ستوده گوهرم از مام و از باب که این از همدانست آن ز گوراب
90 منم گل برگ گل بوی گل اندام گلم چهره گلم گونه گلم نام
91 به من شد هر که در گوراب حستو که من هستم کنون گوراب بانو
92 مرا هست این نکویی مادر آورد مرا داید به مهر و ناز پرورد
93 مرا گردن بلورین سینه سیمین به نر می قاقم و بر بوی نسرین
94 چه پرسی از من و از خاندانم که من نام و نژادت نیک دانم
95 تو رامین شهنشه را برادر که مهر ویس با جانت برابر
96 تو بشکیبی ز دیدارش به گوراب اگر هر گز شکیبد ماهی از آب
97 جدا مانی تو زان شمشاد آزاد اگر دجله جدا ماند ز بغداد
98 شود شسته ز جانت این تباگی گر از زنگی شود شسته سیاهی
99 دلت بستست بر وی دایهء پیر به افسون ساخته مسمار و زنجیر
100 تو نتوانی که از وی باز گردی و با یار دگر آنباز گردی
101 چو زو نشکیبی او را باش تنها تو زو رسوا و او نیز از تو رسوا
102 شهنشه از تو ننگ آلود گشته خدا از هر دو ناخشنود گشته
103 چو بشنید این سخن آزاده رامین به دل مر بیدلی را کرد نفرین
104 کجا از بیدلی گشت او علامت شنید از هر که در گیتی ملامت
105 دگر باره به نرمی گفت با ماه سخنهایی که برد او را دل از راه
106 بدو گفت ای نگار سرو بالا بت خورشید چهر ماه سیما
107 مکن مرد بلا دیده ملامت ز یزدان خواه تا یابد سلامت
108 همه کار خدای از خلق رازست قصا را دست بر مردم درازست
109 مرا بر سر مزن کم کار زشتست قصا بر من مگر چونین نبشتست
110 مکن یاد گذشته کار گیهان که کار رفته را در یافت نتوان
111 اگر فرمان بری ماه دو هفته نباشی یاد گیر از کار رفته
112 ز دی نندیشی و امروز بینی مرا از هر که بینی بر گژینی
113 به نیکی مر مرا انباز گردی به انبای مرا دمساز گردی
114 تو باشی آفتاب اندر حصارم رخت باشد بهار اندر کنارم
115 اگر من یابم از تو کامگاری بیابی تو ز من کامی که داری
116 ترا نگزیرد از بخشنده شاهی مرا نگزیرد از رخشنده ماهی
117 تو باش اکنون به کام دل مرا ماه که من باشم به کام دل ترا شاه
118 ترا بخشم ز گیتی هر چه دارم و گر جانم بخوانی پیشت آرم
119 سراین را نباشد جز تو بانو روانم را نباشد جز تو دارو
120 هر آن گاهی که یابم از تو پیوند خورم بر راستی پیش تو سوگند
121 که تا باشد به گیتی کوه و صحرا رود جیحون و دجله سوی دریا
122 ز چشمه آب خیزد زاب ماهی نماید خور فروغ و شب سیاهی
123 بتابد مهر و ماه آسمانی ببالد زاد سرو بوستانی
124 جهد باد صبا بر کوهساران چرد گور ژیان در مرغزاران
125 تو با من باشی و من با تو جاوید به مهر یکدگر داریم اومید
126 نگیرم جز تو یاری را در آغوش کنم آن را که دیدستم فراموش
127 نبود از ویس نیکوتر مرا یار به دو گیتی شدم زو نیز بیزار
128 جوابش داد خورشید گل اندام منه راما مرا از جادوی دام
129 نه آنم من که در دام تو آیم چنین بی رنج در کام تو آیم
130 مرا از تو نیاید پادشایی نه خودکامی و نه فرمان روایی
131 نه میدانی پر از آشوب لشکر نه ایوانی پر از دینار و گوهر
132 مرا کامیست از تو گر بیابم سر از فرمان و رایت بر نتابم
133 تو باشی پیش من شاه جهاندار چو من باشم به پیش تو پرستار
134 اگر مهرم بپروردن توانی وفای من بسر بردن توانی
135 نیابی در جهان چون من یکی یار وفا ورز و وفا جوی و وفادار
136 نباید مر ترا مرز خراسان هم ایدر باش دل شاد و تن آسان
137 مشو دیگر به نزد ویس جادو زن موبد کجا باشدت بانو
138 مکن زو یاد گرچه مهربانست کجا چیز کسان زان کسانست
139 بکن پیمان که نه مهرش پرستی نه پیغامش دهی نه کس فرستی
140 اگر با من کنی زین گونه پیمان تن ما را سر باشد یکی جان
141 چو بشنید این سحن رامین از آن ماه زبان خود ز پاسخ کرد کوتاه
142 پذیره کرد از گل این بهانه گرفتش دست و بردش سوی خانه
143 چو رامین شد در ایوان رفیدا گرفته دست ماه سرو بالا
144 گهی صد جام در پایش فشاندند به گاه زر نگارش بر نشاندند
145 در و دیوار در دیبا گرفتند زمین در عنبر سارا گرفتند