1 المنةلله که شب هجر سر آمد خورشید وصال از افق بخت برآمد
2 سد شکر که زنجیری زندان جدایی از حبس فراق تو سلامت بدرآمد
3 شد نوبت دیدار و زدم کوس بشارت یعنی که دعای سحری کارگر آمد
4 جان بود ز هجر تو مهیای هزیمت این بود که ناگاه ز وصلت خبرآمد
5 بیخود شده بود از شعف وصل تو وحشی زو درگذر ار او به درت دیرتر آمد