1 همه عالم تن است و او جان است شاه شروان و میر او جان است
2 جام گیتی نماش می خوانند به حقیقت بدان که این آن است
1 همت از درویش صاحب دل طلب خدمت درویش کن حاصل طلب
2 درد هجران از دل درویش جو راحت ار می جویی از واصل طلب
1 نور تجلی او ساخت منور مرا صورت او شد پدید کرد مصور مرا
2 پیر خرابات عشق داد مرا جام می ساقی رندان خود کرد مقرر مرا
1 نقش رویش خیال تا بسته این چنین کس خیال نابسته
2 جلوه داده جمال معنی را صورتی در خیال ما بسته