1 اندر همه عمر من بسی وقت صبوح آمد بر من خیال آن راحت روح
2 پرسید ز من که چون شدی تو مجروح گفتم ز وصال تو همین بود فتوح
1 چون تو بر ذرهّای حساب کنی ور به شبهت بُوَد عتاب کنی
2 ور حرامی بود عذاب دهی روز محشر بدان عقاب دهی
1 نور بصرم خاک قدمهای تو باد آرام دلم زلف به خمهای تو باد
2 در عشق داد من ستمهای تو باد جانی دارم فدای غمهای تو باد