- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همه افتادهاند در تک و تاز کرده بر تو زبان طعن دراز
2 چون زفطرت تو بودهای مقصود همگنان چون برادران حسود،
3 کارها ساختند بر سر رام تا ترا در فکندهاند به چاه
4 ساکن قعر چاه ماری چند! در بن چاه حرص داری چند
5 اینک آمد نظر کن ای مسکین بر سر چاه ژرف بشری هین!
6 در چه انداخت بهر دعوت را حبل قرآن و دلو عصمت را
7 بیش از این در مان چاه مپای دست بر حبل زن، زچاه برآی
8 خویشتن را زچاه بالاکش علم عشق بر ثریا کش
9 چست با کاروان صدق و یقین سفری کن به مصر علیین
10 تا ز ناچیز و هیچ، چیز شوی واندر آن مملکت عزیز شوی
11 حاسدان تو چون تو را بینند آن همه بهجت و بها بینند،
12 همه از گفت خود خجل گردند اندر آن وقت تنگدل گردند
13 منشین غافل ار خرد داری پیشه گیر و بکن نکوکاری
14 آنچنان زی، درین جهان زنهار تانگردی خجل به روزشمار