1 علویانی که به این عالم دون میآیند عقل گمکرده به صحرای جنون میآیند
2 کیست پرسد که گل و لالهٔ این باغ هوس جز به آهنگ درون از چه برون میآیند
3 آمد و رفت نفس هر قدم آفت دارد هرزهتازان همه بر رخش حرون میآیند
4 شوخی نشو نما رستن مو دارد و بس نخلها سر به هوایند و نگون میآیند
5 چه هوا دود دماغیست که در دیدهٔ وهم آفتابند گر از ذره فزون میآیند
6 حیرت این استکه چون تیغ درین دشت ستم آب دارند و همان تشنهٔ خون میآیند
7 چه تماشاست درین کوچه که طفلان سرشت نی سوار مژه از خانه برون میآیند
8 عجز و طاقت چقدر مایهٔ لاف است اینجا بیشتر آبلهپایان به جنون میآیند
9 مقصد خلق بجزخاک شدن چیزی نیست یارب این بیخبران با چه شگون میآیند
10 آنسوی علم و عیان بیضهٔ طاووسی هست کارزوها ز عدم بوقلمون میآیند
11 بیدل این بیخردی چند به معراج خیال میروند اینهمه کز خویش برون می آیند