1 اهل الدیار اهل الدیار هل جامع العشق القرار با عشق کی گنجد قرار ناصح برو شرمی بدار
2 ناصح برو شرمی بدار با پند عاشق را چه کار پایند بهر او بیار یا با جنونش واگذار
1 اگر فضل خدای ما بجنبش جا دهد ما را بعشق او دهیم از جان و دل فردوس اعلا را
2 بآب چشم و رنگ زرد و داع بندگی بر دل که در کاراست ما را نیست حاجت حقتعالی را
1 سبزهٔ خط تو دیدن چه خوش است در بهار تو چریدن چه خوش است
2 در جمالت نگرستن چه نکوست گل زگلزار تو چیدن چه خوشست
1 بندهٔ او من و او خدای منست من برای وی و او برای منست
2 مقصد اصلی ندای کنم سایر خلق چون صدای منست