-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دست اجلم بر دل ماتمزده ره بست عود دلم از دود جگر تار سیه بست
2 منشور سرافرازی و گردنکشی او تعویذ دل ماست که بر طرف کله بست
3 آه از دل آن مست که چون رخش بدر تاخت اول گذر بادیه بر میر سپه بست
4 یوسف به بیابان عدم چون علم افراخت خورشید سراپرده اش از پرده ی مه بست
5 دست از همه او برد که در معرکه ی عشق از روی ارادت کمر خدمت شه بست
6 در بدرقه ی نور بصر دیده ی یعقوب صد قافله ی نیل روان بر سر چه بست
7 هر طرح که در پرده ی دل حسن تو انداخت صد صورت دلکش همه بر وجه شبه بست
8 هر دل که ز دار ستم حسن وفا جست سودای خطا کرد و تمنای تبه بست
9 قطع نظر از شهر بتان کرد فغانی بیرون شد و از دیر مغان بار گنه بست