- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترک عجمی کاکل ترکانه برانداخت از خانه برون آمد و صد خانه برانداخت
2 در حلق دل شیفته شد حلقه به شوخی هر موی که زلفش ز سرشانه برانداخت
3 آه از جگر صورت دیوار برآمد چون عکس رخ خویش به کاشانه برانداخت
4 شوق لب چون جام عقیقش ز لطافت خون از دهن ساغر و پیمانه برانداخت
5 فریاد! که چشمم ز فراق لب لعلش مانندهٔ دریا در و دردانه برانداخت
6 دردا! که: فراق رخ آن ترک پریوش بنیاد من عاشق دیوانه بر انداخت
7 گر یاد کند زاوحدی آن ماه عجب نیست خورشید بسی سایه به ویرانه برانداخت