1 فرو کوفت پیری پسر را به چوب بگفت ای پدر بی گناهم مکوب
2 توان بر تو از جور مردم گریست ولی چون تو جورم کنی چاره چیست؟
3 به داور خروش، ای خداوند هوش نه از دست داور برآور خروش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 کهن شود همه کس را به روزگار ارادت مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت
2 گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت کجا روم که نمیرم بر آستان عبادت
1 ز من مپرس که در دست او دلت چونست ازو بپرس که انگشتهاش در خونست
2 وگر حدیث کنم تندرست را چه خبر که اندرون جراحت رسیدگان چونست
1 اوّلِ دفتر به نامِ ایزدِ دانا صانعِ پروردگارِ حیِّ توانا
2 اکبر و اعظم خدایِ عالَم و آدم صورتِ خوب آفرید و سیرتِ زیبا
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به