-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن نبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتن
2 گدایی پادشاهی را به شوخی دوست میدارد نه بی او میتوان بودن نه با او میتوان گفتن
3 هزارم درد میباشد که میگویم نهان دارم لبم با هم نمیآید چو غنچه روز بشکفتن
4 ز دستم بر نمیخیزد که انصاف از تو بستانم روا داری گناه خویش و آنگه بر من آشفتن
5 که میگوید به بالای تو ماند سرو بستانی بیاور در چمن سروی که بتواند چنین رفتن
6 چنانت دوست میدارم که وصلم دل نمیخواهد کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن
7 مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن
8 نصیحت گفتن آسان است سرگردان عاشق را ولیکن با که میگویی که نتواند پذیرفتن
9 شکایت پیش از این حالت به نزدیکان و غمخواران ز دست خواب میکردم کنون از دست ناخفتن
10 گر از شمشیر برگردی نه عالی همتی سعدی تو کز نیشی بیازردی نخواهی انگبین رفتن