-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری یک نفسی چو بازی و یک نفسی کبوتری
2 همچو دعای صالحان دی سوی اوج میشدی باز چو نور اختران سوی حضیض میپری
3 کشت مرا به جان تو حیله و داستان تو سیل تو میکشد مرا تا به کجام میبری
4 از رحموت گشتهای در رهبوت رفتهای تا دم مهر نشنوی تا سوی دوست ننگری
5 گر سبکی کند دلم خنده زنی که هین بپر چونک به خود فروروم طعنه زنی که لنگری
6 خنده کنم تو گوییم چون سر پخته خنده زن گریه کنم تو گوییم چون بن کوزه میگری
7 ترک تویی ز هندوان چهره ترک کم طلب ز آنک نداد هند را صورت ترک تنگری
8 خنده نصیب ماه شد گریه نصیب ابر شد بخت بداد خاک را تابش زر جعفری
9 حسن ز دلبران طلب درد ز عاشقان طلب چهره زرد جو ز من وز رخ خویش احمری
10 من چو کمینه بندهام خاک شوم ستم کشم تو ملکی و زیبدت سرکشی و ستمگری
11 مست و خوشم کن آنگهی رقص و خوشی طلب ز من در دهنم بنه شکر چون ترشی نمیخوری
12 دیگ توام خوشی دهم چونک ابای خوش پزی ور ترشی پزی ز من هم ترشی برآوری
13 دیو شود فرشتهای چون نگری در او تو خوش ای پرییی که از رخت بوی نمیبرد پری
14 سحر چرا حرام شد ز آنک به عهد حسن تو حیف بود که هر خسی لاف زند ز ساحری
15 ای دل چون عتاب و غم هست نشان مهر او ترک عتاب اگر کند دانک بود ز تو بری
16 ای تبریز شمس دین خسرو شمس مشرقت پرتو نور آن سری عاریتی است ای سری