-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز چون سرو قد افراختهای یعنی چه ریشه بر هر جگر انداختهای یعنی چه
2 چهره چون لاله ز می ساختهای یعنی چه ماه من پرده برانداختهای یعنی چه
3 دلت از راه برون رفته ز افسان رقیب زدهای دست ندانسته به دامان رقیب
4 شدی از رغم من غمزده مهمان رقیب زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
5 همنشین تا تو بدین پاره قبایان شدهای چون مه نو سر انگشت نمایان شدهای
6 نی غلط پیرو این بیسروپایان شدهای شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای
7 گاه پیغامی از آن نرگس مستم دادی گاه بر خاک ره خویش نشستم دادی
8 اینقدر هست گناهم که شکستم دادی نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
9 گفت ابروی تو با دل سخنی چند نهان جلوهات آمد و کرد آن سخنان جمله عیان
10 لبت از موج تبسم نمکی ریخت در آن سخنت رمز دهان گفت و کمر سرّ میان
11 آنکه از خون جگر شستن دل کرد قبول میتوان گفت که شد در ره عشقت مقبول
12 ما نکردیم به جز درد و غمت هیچ وصول هرکس از مهره مهر تو به نقشی مشغول
13 دوش آمد به صدا آن لب شیرینگفتار بارها کرد به قصاب همین را تکرار
14 که در این خانه ره غیر بود یا اغیار حافظا در دل تنگت چو فرود آید یار