-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز این چه فتنه است که در سر گرفتهای بوم و بر مرا همه آذر گرفتهای
2 می آئی و ز آتش حسن و فروغ ناز سر تا بپای شعله صفت در گرفتهای
3 ای پادشاه حسن که اقلیم جان و دل بی منت سپاهی و لشگر گرفتهای
4 خاکستر تنم چه عجب گر رود بباد زین آتشیکه در دل و در جان گرفتهای
5 هر چند سوختی دگر آتش فروختی جان مرا مگر تو سمندر گرفتهای
6 گفتم مگر جفا نکنی بر دلم دگر میبینمت که عربده از سر گرفتهای
7 تنها اسیر تو نه همین این دل منست دلهای عالمی تو مسخر گرفتهای
8 ای عشق بر سریر ایالت قرار گیر در ملک جان و دل که سراسر گرفتهای
9 از عشق نیست فیض ترا مهربانتری محکم نگاهدار چو در بر گرفتهای
10 نزدیک تر ز عشق رهی نیست زاهدا با ما بیا چرا ره دیگر گرفتهای