باز آب شمشیرت از بهار جوشی‌ها از بیدل دهلوی غزل 318

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

باز آب شمشیرت از بهار جوشی‌ها

1 باز آب شمشیرت از بهار جوشی‌ها داد مشت خونم را یاد گل‌فروشی‌ها

2 ناله تا نفس دزدید من به سرمه خوابیدم کرد شمع این محفل داغم از خموشی‌ها

3 یا تغافل از عالم یا ز خود نظر بستن زین دوپرده بیرون نیست ساز عیب‌پوشی‌ها

4 مایه‌دار هستی را لاف ما و من ننگ است بی‌بضاعتان دارند عرض خودفروشی‌ها

5 زاهدی نمی‌دانم تقویی نمی‌خواهم سینه صافیی دارم نذر دُردنوشی‌ها

6 ساز محفل هستی پر گسستن آهنگ است از نفس که می‌خواهد عافیت سروشی‌ها

7 محرم فنا بیدل زیر بار کسوت نیست شعله جامه‌ای دارد از برهنه‌دوشی‌ها

عکس نوشته
کامنت
comment