باز دل زیر غم عشق چنانست از صفای اصفهانی غزل 42

صفای اصفهانی

آثار صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

باز دل زیر غم عشق چنانست که بود

1 باز دل زیر غم عشق چنانست که بود بار این خسته همان کوه گرانست که بود

2 سالها بود صلاح دل من صحبت عشق بازهم مصلحت وقت همانست که بود

3 بارها آمده بر سینه ام آن ناوک و باز بکمین دلم آن سخت کمانست که بود

4 آمد و کشت مرا جان دگر داد و گذشت باز می آمد و آن آفت جانست که بود

5 یک گهر سفت و دو دریا شد و آن در یتیم لب لعلش بهمان طرز و بیانست که بود

6 دم مزن آه مکش سر غمش فاش مکن این همان آتش جانسوز نهانست که بود

7 ای سوار قدر انداز مکن سخت رکاب توسن عشق همان سست عنانست که بود

8 پیر گشتم بخوانی ز غم عشق و هنوز خاطرم خسته آن تازه جوانست که بود

9 سیرت و سان دلم بود بطفلی غم دوست پیرم و دل بهمان سیرت و سانست که بود

10 بود حیرانیم از فرقت و وصل آمد باز در سر و سینه من آن هیجانست که بود

11 ما با قصای یقین تاخته با دامن تر زاهد خشک بدان وهم و گمانست که بود

12 کوه نبود بثبات من آشفته مست در دل شیخ هنوز آن خفقانست که بود

13 در صفای من و در صوفی دکان دغل تا صف حشر همان سود و زیانست که بود

14 سود من بردم و صوفی بزیان آمد و شیخ عمرش آخر شد و بیچاره همانست که بود

عکس نوشته
کامنت
comment