- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز دل زیر غم عشق چنانست که بود بار این خسته همان کوه گرانست که بود
2 سالها بود صلاح دل من صحبت عشق بازهم مصلحت وقت همانست که بود
3 بارها آمده بر سینه ام آن ناوک و باز بکمین دلم آن سخت کمانست که بود
4 آمد و کشت مرا جان دگر داد و گذشت باز می آمد و آن آفت جانست که بود
5 یک گهر سفت و دو دریا شد و آن در یتیم لب لعلش بهمان طرز و بیانست که بود
6 دم مزن آه مکش سر غمش فاش مکن این همان آتش جانسوز نهانست که بود
7 ای سوار قدر انداز مکن سخت رکاب توسن عشق همان سست عنانست که بود
8 پیر گشتم بخوانی ز غم عشق و هنوز خاطرم خسته آن تازه جوانست که بود
9 سیرت و سان دلم بود بطفلی غم دوست پیرم و دل بهمان سیرت و سانست که بود
10 بود حیرانیم از فرقت و وصل آمد باز در سر و سینه من آن هیجانست که بود
11 ما با قصای یقین تاخته با دامن تر زاهد خشک بدان وهم و گمانست که بود
12 کوه نبود بثبات من آشفته مست در دل شیخ هنوز آن خفقانست که بود
13 در صفای من و در صوفی دکان دغل تا صف حشر همان سود و زیانست که بود
14 سود من بردم و صوفی بزیان آمد و شیخ عمرش آخر شد و بیچاره همانست که بود