- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز دل جایی گل دیوانگی بو کرده است دیده ام از گریه آبی تازه در جو کرده است
2 خاطری دارم چنان کز نوبهار دوستی صد گلستانم پدید از هر بن مو کرده است
3 از چراغ وصل دل را نور ده کان جان تست ورنه با تاریکی هجران نظر خو کرده است
4 این تویی دمساز و حرف ماست چندین دلپذیر عشق را نازم که موم از آهن و رو کرده است
5 هرکه جز خود دید با من آشنا بیگانه ساخت عشق تو با دشمن و با دوست یک رو کرده است
6 دست و دل بشکن که اینجا عاجزی آید به کار این کمان را چاشنی کی زور بازو کرده است؟
7 در مراد ما «نظیری » یاریت کاری نکرد برهمن زین به دعا در کار هندو کرده است