-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز نقاش خزان طرح دگرگون زده است رنگها ریخته درهم که دم از خون زده است
2 صاحبان قلم انگشت گزیدند همه زین رقمها که سر از خامه ی بیچون زده است
3 زهره آهنگ همه راهروان راست گرفت داستان غلط ماست که وارون زده است
4 طبق زر نشود پی سپر تیر فلک این همان سخت کمانیست که قارون زده است
5 نیست در دایره ی سطح فلک لفظ خبر اهل همت قدم از دایره بیرون زده است
6 دور بادا خطر چشم بد از دختر رز که چو خورشید سراپرده بگردون زده است
7 آنکه این نامه ی سربسته نوشست نخست گرهی سخت بسر رشته ی مضمون زده است
8 ادب از باده مجویید که این لعل قبا سنگ بر جام جم و خم فلاطون زده است
9 عشق در هر لب جو کوهکنی کرده هلاک بهمان سنگ که بر کاسه ی مجنون زده است
10 ساقیا جام لبالب بفغانی پیما که بفکر دهنت نکته ی موزون زده است