باز خونبارست مژگانم نمی‌دانم از فضولی بغدادی غزل 51

فضولی بغدادی

آثار فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

باز خونبارست مژگانم نمی‌دانم چرا

1 باز خونبارست مژگانم نمی‌دانم چرا اضطرابی هست در جانم نمی‌دانم چرا

2 عالمی بر حال من حیران و من بر حال خود مانده‌ام حیران که حیرانم نمی‌دانم چرا

3 روزگاری شد که بدحال و پریشانم ولی بس که بدحال و پریشانم نمی‌دانم چرا

4 یار می‌دانم که می‌داند دوای درد من لیک می‌گوید نمی‌دانم نمی‌دانم چرا

5 نی وصالم می‌رهاند از مصیبت نی فراق در همه اوقات گریانم نمی‌دانم چرا

6 نیست کاری کآید از من هر طرف بی‌اختیار می‌دواند چرخ گردانم نمی‌دانم چرا

7 درد خود را گرچه می‌دانم فضولی مهلک است فارغ از تدبیر درمانم نمی‌دانم چرا

عکس نوشته
کامنت
comment