1 بعد از این در بزم او دانسته آهی لازم است تا کند اندیشه قتلم گناهی لازم است
2 گر چه استغناست ناحق کشتگان را خونبها چشم خوبان را نگاه عذرخواهی لازم است
1 جواب از خود رود چون بر زبان آری سؤالی را شنیدن محو گردد گر به کس گویی خیالی را
2 چمن پیرای الفت خود گل و خود بلبل خویش است ز پرواز هوایت شعله باغی کرده بالی را
1 بسکه دارد سر هم چشمی گلشن مهتاب کرده برخاک سرکوی تو مسکن مهتاب
2 سر شبگردی آن قامت موزون دارد قد گر از سرو کشد یک سر و گردن مهتاب
1 خون بود دل که لذت درد نهان شناخت این غنچه قطره بود که رنگ جنان شناخت
2 آیینه است پرتو شمع مزار من در خواب هم خیال تو را می توان شناخت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به