1 بگذشت ماه روزه به خیر و مبارکی پر کن قدح ز باده گلرنگ راوکی
2 آبی که گر برابر آتش بداریش واجب شود عبادت او نزد مزدکی
3 برای شعر بنده چو بلبل که پر شود سمع خدایگان ز نوای چکاوکی
1 چو سنبل تو سر از برگ یاسمین بر زد غمت به ریختن خونم آستین بر زد
2 رخ تو از عرق و نازکی بدان ماند که ابر قطره باران به یاسمین بر زد
1 در این هوس که من افتاده ام به نادانی مرا به جان خطر است از غم تو تا دانی
2 مزاج دل به تأمل بدیدم اینک زود کند چو زلف تو سر در سر پریشانی
1 خدایگانا بر بنده بندگیت چنانک نماز و روزه بود بر جهانیان فرض است
2 و لیک عرض کنم حال خود که نزد صدور گشایش غم ارباب حاجت از عرض است