- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پس از آدم هر آنچ ز آدم زاد آدمی خوانمش به اصل و نژاد
2 نتوانم که گویمش مردم زانکه در سرِ این سخن مردم
3 مردمی عالمی دگر باشد کم کسی را ازو خبر باشد
4 گرچه از روی اصل در دو سرای کمتر از سگ نیافرید خدای
5 از پی خواب و خور مدانش وجود کاندرو بیش ازین بود مقصود
6 چون بُوَد خلد و در هنر کوشد جامه مشطی ششتری پوشد
7 خدمتش را کسی کنند پدید که برو بایدش مقیم دوید
8 ور شود کشته گاه جولانش صید در زیر زخم دندانش
9 چون بگویی برو به هم تکبیر شرع میگویدت حلالش گیر
10 باز اگر کاهلی کند پیشه ناورد زی طریق اندیشه
11 گرد بازارها دوان باشد نزد دکّان این و آن باشد
12 تا یکی استخوان خشک برد ده تبر در میان سر بخورد
13 هست فرقی ز کار این تا آن همچنین کار آدمی میدان
14 سگ به کوشش چنان شود که کند خدمتش آدمیّ و لاف زند
15 ور خسی آدمی شود چونان کی کند خدمت سگ از پی نان
16 کار دربند همّت من و تست نشوی خوار تا نباشی سست
17 این بگفتم برِ پناه جهان بازگشتم به مدح شاه جهان