- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 افغان که بعد صد طلب و جستجوی خویش پر خون برم ز چشمه حیوان سبوی خویش
2 آزرده تر ز آبله خار دیده ام خونابه ریزم از بن هر تار موی خویش
3 از بس که گشته پر ز غم و غصه هر رگم چون خوشه کرده دانه گره در گلوی خویش
4 آبم نماند در جگر از بس گریستم دیگر به کار گریه کنم آب روی خویش
5 می سوخت کلک و دفتر اگر داشتی دلم از گفتگوی دوست سر گفتگوی خویش
6 دست طمع چو پیش کسان کرده ای دراز پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
7 در حیرت جمال تو گم بودم ای دریغ فرصت نشد که از تو کنم جستجوی خویش
8 عشق است و صد امید «نظیری » گناه نیست با او بگوی یک سخن از آرزوی خویش