آگهی تا کی ‌کند روشن چراغ از بیدل دهلوی غزل 2427

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

آگهی تا کی ‌کند روشن چراغ خویشتن

1 آگهی تا کی ‌کند روشن چراغ خویشتن عالمی را کشت اینجا در سراغ خویشتن

2 رفت ایامی ‌که غیر از نشئه‌ام در سر نبود می‌خورم چون سنگ اکنون بر دماغ خویشتن

3 همچو شمع ‌کشته دارم با همه افسردگی اینقدر آتش که می‌سوزم به ‌داغ خویشتن

4 پا زدم از فهم هستی بر بهشت عافیت سیر خویش افکند بیرونم ز باغ خویشتن

5 روشنان هم ظلمت آباد شعور هستی‌اند نیست تا خورشید جز پای چراغ خویشتن

6 این بیابان هر چه دارد حایل تحقیق نیست گر نپوشد چشم ما گرد سراغ خویشتن

7 تا گره از دانه وا شد ریشه‌ها پرواز کرد کس چه سازد دل نمی‌خواهد فراغ خویشتن

8 هر چه‌ گل‌ کرد از بساط خاک هم در خاک ریخت بادهٔ ما ماند حیران ایاغ خوبشتن

9 محرمی پیدا نشد بیدل به فهم راز دل ساخت آخر بوی این‌ گل با دماغ خویشتن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر