1 افزوده غمی چون بغم دیگرم امشب زنهار مگیرید ز کف ساغرم امشب
2 بر خرمن من دوش زدی آتش و رفتی بودت گذری کاش بخاکسترم امشب
3 گویند به تسکین من افسانه و ترسم بیرون رود اندیشه او از سرم امشب
4 آن به که طبیبم نکشد رنج مداوا بهبودی خود نیست دگر باورم امشب
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ز چشم خونفشان خویش دارم چشم از آن امشب که از اشکم روان سازد به کویش کاروان امشب
2 مگر در بزم ما آن آتشینرخسار میآید که ما را همچو شمع افتاده است آتش به جان امشب
1 صیاد را نگر که چه بیداد میکند نه میکشد مرا ونه آزاد میکند
2 بنگر که یار خاطر ما شاد میکند با غیر همنشین و مرا یاد میکند
1 نمودی گاه زلف عنبرین گه خال مشکینم ندانستم که بیرون برد از کف دل، کدامینم
2 گلی در گلبنم نشکفت وزین حسرت که غمگینم ولی در خون از آن غلتم که محرومست گلچینم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به