1 ایسر مه سای چشم بتان خاکراه تو صد حلقه دل بحلقۀ زلف سیاه تو
2 گر در سر است قتل جهانیت باک نیست بر پای خود کشم بقیامت گناه تو
1 دلا تا کی در این عالم غم و جور و محن بینی بکار خویشتن هردم دو صد عقد و شکن بینی
2 اگر خواهی که در بزمی درآئی بهر استیناس بسان شمع مجلس اشگریزی تب بتن بینی
1 ایختم رسل که بی نظیر آمدهای از غیب بمقبلان بشیر آمدهای
2 خوش دلکش و نغز و دلپذیر آمدهای ای کوکب صبح اگر چه دیر آمدهای
1 در کمالت چه دهم داد سخندانی را حد گذشته است از آنصورت انسانی را
2 جرم دل نیست که چشم از تو بگرداند باز اختیاری نبود کشتی طوفانی را