روزگاری از ادیب الممالک فراهانی دیوان اشعار 13

ادیب الممالک فراهانی

آثار ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

روزگاری که از طلایه مرگ

1 روزگاری که از طلایه مرگ شاخ عمر مرا خزان شد برگ

2 ریخت در جویبار و گلبن خشک برف و کافور جای سنبل و پشک

3 نعمت و ناز رخت بسته ز کوی سر به چوگان تن فتاده چو گوی

4 گشته در خانقاه گوشه نشین داده بر باد هوش و دانش و دین

5 خوار و بیمار و زار و فرسوده خون به رخساره از جگر سوده

6 بسته برزخ در خروج و دخول گشته از قیل و قال خلق ملول

7 پیک رحلت که پیریش نام است مرگ را صحبتش سرانجام است

8 از در آمد مرا بداد نوید کاندرآ سوی بوستان امید

9 رخت بربند ازین سرای کهن جامه نو پوش و خانه را نو کن

10 برهان روح را ز محبس تن وین پری را ز بند اهریمن

11 جامه نو کن که شوخکن شد و زشت خوشه خوشیده شد درو کن کشت

12 تا ببینی یکی جهان فراخ لاله در باغ و میوه اندر شاخ

13 شهد و شیر و شراب و شاهد و شمع دوستان در کنار و یاران جمع

14 آرزوها بکام و دلها شاد باغها سبز و خانها آباد

عکس نوشته
کامنت
comment