1 هزار بوسه دهد بتپرست بر سنگی که ضر و نفع محالست ازو نشان دادن
2 تو بت! ز سنگ نهای بل ز سنگ سختتری که بر دهان تو بوسی نمیتوان دادن!
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
2 جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
1 ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست با ما مگو به جز سخن دل نشان دوست
2 حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود یا از دهان آن که شنید از دهان دوست
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به