- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
دست و پا بریدهای هزارپایی بکشت. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت: سبحان الله! با هزار پای که داشت چون اجلش فرا رسید از بی دست و پایی گریختن نتوانست. ,
2 چو آید ز پی دشمن جان ستان ببندد اجل پای اسب دوان
3 در آن دم که دشمن پیاپی رسید کمان کیانی نشاید کشید