- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دمی که عجز شود دستگاه بیکاری گره گشایی ناخن کشد به سر خاری
2 میان آگهی و راحتست بیزاری ز جوهر آینهها راست دام بیداری
3 دمیده است ز زنجیر بال وحشت موج بود رهایی ما در خور گرفتاری
4 کسی مباد اسیر شکنجهٔ افلاس که آدمی به سر دار به زناداری
5 ز لوح سایه جز این حرف سر خطی ندمید که پایمال جهانند اهل بیکاری
6 چو برگ لاله سیاهی ز داغ ما نرود به چشم اختر ما نیست رنگ بیداری
7 بقدر تفرقهٔ دل شکفتن آهنگیم جنون بهاری ما داشت رنگ دشواری
8 مقیم عالم تسلیم باش و راحت کن بلند و پست جهان سایه است همواری
9 چنان مباش که در چشم مردم از حسدت مژه به کژدمی افتد، نگه کند ماری
10 چو گل بهار نشاطت دلیل بیدردیست خوش آنکه خون شوی و رنگ درد برداری
11 چو ذره هستی من کاش بینشان بودی خجل ز نیستیام کرد هیچ مقداری
12 به گریه عرض رموز وفا مبر بیدل برات دیده مکن فضلهٔ جگر خواری